پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت