در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت