موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت