غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت