ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت