چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست