همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی