با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم