رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست