جز تو ای کشتۀ بیسر که سراپا همه جانی
کیست کز دادن جانی بخرد جان جهانی
ای که به عشقت اسیر، خیلِ بنیآدماند!
سوختگان غمت، با غم دل خُرّماند
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
حمد سزاوارِ آن خدای توانا
کآمده حمدش ورای مُدرِک دانا
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...
زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست