گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی