ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست