سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم