آن روز با لبخند تا خورشید رفتی
امروز با لبخند برگشتی برادر
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
گفتم سر آن شانه گذارم سر خود را
پنهان کنم از چشم تو چشم تر خود را
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست