ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
به شهر کوفه غریبم من و پناه ندارم
به غیر دربهدریها پناهگاه ندارم
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى