رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
عمریست انتظار تو ای ماه میکشم
در انتظار مهر رخت آه میکشم
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری