رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری