ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری