اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری