رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری