مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود