بیدل و خسته در این شهرم و دلداری نیست
غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری