اراده کن که جهانی به شوق راه بیفتد
به سینۀ همه، آن شور دلبخواه بیفتد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
شگفتا راه عشق است این، که مرد جاده میخواهد
حریفی پاکباز و امتحان پسداده میخواهد
از مرز رد شدیم ولی با مصیبتی
با پرچم سیاه به همراه هیأتی
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری