از خودم میپرسم آیا میشود او را ببینم؟
آن غریب آشنا را میشود آیا ببینم؟
تکبیر میگفتند سرتاسر، ذَرّات عالم همزبان با تو
گویا زمین را بال و پر دادی، نزدیکتر شد آسمان با تو
گردۀ مستضعفین شد نردبان عدهای
تنگناهای زمین شد آسمان عدهای
رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
به تپش آمده با یاد تو از نو کلماتم
باز نام تو شده باعث تجدید حیاتم
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری