میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
آن عاشقِ بزرگ چو پا در رکاب کرد
جز حق هرآنچه ماند به خاطر جواب کرد
ای در منای عشق خدا جانفدا حسین
در پیکر مبارزه خون خدا حسین
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی