مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز