چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست