تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بی‌حساب پیدا شد
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمی‌‌فهمند عاقل‌ها
آهسته می‌آید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیه‌ام... بال و پرم آنجاست
ای هزار آینه حیران تو یا ثارالله
صبح سر زد ز گریبان تو یا ثارالله
آن که نوشید می از جام بلا کیست؟ حسین
آن که کوشید به یاری خدا کیست؟ حسین
مدینه حسینت کجا می‌رود؟
اگر می‌رود، شب چرا می‌رود؟
دلم می‌خواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین
نازم آن زنده شهیدی که برِ داور خویش
سازد از خونِ گلو تاج و نهد بر سر خویش
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگ‌های این دنیا روان هستید
