عشق، هر روز به تکرار تو برمیخیزد
اشک، هر صبح به دیدار تو برمیخیزد
پرده برمیدارد امشب، آفتاب از نیزهها
میدمد یک آسمان خورشید ناب از نیزهها
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو