سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید