بادها عطر خوش سیب تنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
جايی برای كوثر و زمزم درست كن
اسما برای فاطمه مرهم درست كن
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود
آن سیدی که سفرهٔ دستش کریم بود
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند