برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز