عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
ای ماه، ای چراغ فروزان راه من
ای آشنای زمزمه و اشک و آه من
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست
امروز روز گریه و امشب شب عزاست
اعماق آیههای یقین را شکافته
نور است و آسمان برین را شکافته
امشب میان گریه و لبخند خود گمم
سرشار از طلوع بهار تبسمم
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
آرم سخن به نام تو، یا باقرالعلوم
تا گویم از مقامِ تو، یا باقرالعلوم
این سجدهها لبالب چرت و كسالتاند
این قلبهای رفته حرا بیرسالتاند
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
یک ماه جرعه جرعه تو را یاد کردهایم
دل را به اشتیاق تو آباد کردهایم
دلمردهایم و یاد تو جان میدهد به ما
قلبیم و بودنت ضربان میدهد به ما
آن مقتدا كه هستی دارد قوام از او
خورشید و ماه نور گرفتند وام از او
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم