تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
آفتاب بن علی بن حسين بن علی
راوی نور، شكافندۀ علم ازلی
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده