در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
ای چشم علم خاک قدوم زُرارهات
جان وجود در گرو یک اشارهات
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
روشنتر از تمام جهان، آسمان تو
باغ ستارههاست مگر آستان تو؟