امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
پیچیده در این دشت، عجب بویِ عجیبی
بوی خوشی از نافۀ آهوی نجیبی
حُسن تو به هر دیده مصوّر شده باشد
جا دارد اگر مهر منوّر شده باشد
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید