جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
امروز که خورشید سر از شرق برآورد
از کعبۀ جان، قبلۀ هفتم خبر آورد
حُسن تو به هر دیده مصوّر شده باشد
جا دارد اگر مهر منوّر شده باشد
خواهان تو هر قدر هنر داشته باشد
اول قدم آن است جگر داشته باشد...
یا بر سر زانو بگذارید سرم را
یا آنکه بخوانید به بالین، پسرم را
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
در کالبد مرده دمد جان چو مسیحا
آن لب که زمینبوسی درگاه رضا کرد
جان بر لب من آمد و جانان به بر من
ای مرگ برو عمر من آمد به سر من
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید