شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
پر از لبخند، از آن خواب شیرین چشم وا کردی
نگاه انداختی در آینه خود را صدا کردی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم