در عصر نقابهای رنگی
در دورۀ خندههای بیرنگ
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
شب همان شب که سفر مبدأ دوران میشد
خط به خط باور تقویم، مسلمان میشد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
تا صبح علی بود و مناجات شَبش
در اوج دعا روح حقیقتطلبش
بر روی نیزه ماه درخشان برای چه؟
افتاده کنج صومعه قرآن برای چه؟
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را