ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
کیست تا کشتی جان را ببرد سوی نجات
دست ما را برساند به دعای عرفات