رود از راز و نیاز تو حکایت میکرد
نور را عمق نگاه تو هدایت میکرد
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم