گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
خورشید سامرا و کریم جهان تویی
ما را بده پناه، که کهف امان تویی
نور خدا گرفته فضاى مدینه را
تغییر داده حال و هواى مدینه را
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
در سرخی غروب نشسته سپیدهات
جان بر لبم ز عمر به پایان رسیدهات
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست