عالم و فاضل و فرزانه و آزاداندیش
خالص و مخلص و شایسته و وارسته ز خویش
از جهانی که پر از تیرگی ما و من است
میگریزم به هوایی که پر از زیستن است
خطبۀ خون تو آغاز نمازی دگر است
جسم گلگون تو آیینۀ رازی دگر است
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
زیر پا ریخته اینبار کف صابون را
کفر، انگار نخوانده است شب قارون را