خورشید هم در آسمان رؤیت نمیشد
دیگر کسی با ماه، همصحبت نمیشد
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
چون اشک، رازِ عشق را باید عیان گفت
باید که از چشمان او با هر زبان گفت
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی