هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
میرفت که با آب حیات آمده باشد
میخواست به احیای فرات آمده باشد
رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
سخت است چنان داغ عزیزان به جگرها
کز هیبت آن میشکند کوه، کمرها
افتاده در این راه، سپرهای زیادی
یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی
مستاند همه، ساقی و ساغر که تو باشی
از سر نپرد مستی، در سر که تو باشی
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»