از بستر بیماری خود پا شدنی نیست
بی لطف شما، شهر مداوا شدنی نیست
این صحن که بینالحرمین عتبات است
در اصل، همان عرشۀ کشتی نجات است
خوش باد نوایی که تواَش نغمهزن آیی!
صد سینه صدف داری اگر در سخن آیی!
ای جذبهٔ ذیالحجه و شور رمضانم
در شادی شعبان تو غرق است جهانم
...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»