ز اشک، دامن من رشک آسمان بودهست
پر از ستاره چو دامان کهکشان بودهست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
رد میکنی شاید پس از زنگ دبستان
طفل کلاس اولی را از خیابان
دوری تو را بهانه کردن خوب است
شکوه ز غم زمانه کردن خوب است
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
لبیک به جُحفه، پی حج خواهم گفت
حاجات به ثامن الحجج خواهم گفت
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید
دلی به دست خود آوردهام از آن تو باشد
سپردهام به تو سر تا بر آستان تو باشد
کمی بشتاب، باران تشنه ماندهست
دل آیینهداران تشنه ماندهست
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
شهر آینهدار میشود با یک گل
پروانهتبار میشود با یک گل
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟