آه ای مدینه، شهر رسول امین سلام
مادر سلام، عطر گل یاسمین سلام
آیینه بود و عاقبت او به خیر شد
دل را سپرد دست حسین و «زهیر» شد
وَ قالت بنتُ خَیرِالمُرسَلینا
بِحُزنٍ اُنظُرینا یا مدینا
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی