چون او کسی به راه وفا یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیامآوری نکرد
اینجا که بال چلچله را سنگ میزنند
ماهِ اسیر سلسله را سنگ میزنند
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست