شعله باش اما چنین بر آشیان خود مزن
دود کن خود را ولی در دودمان خود مزن
بغضها راه نفسهای مرا سد شدهاند
لحظهها بیتو پریشانی ممتد شدهاند
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
با شمایم ای شمایان بشکهٔ دشداشهپوش
با وقاحت روی فرش نفت و خون میایستید